میهمانی
مرد به همهی آرزوهایش رسیده بود. تنها یک آرزو داشت که نمیدانست آیا میتواند به آن برسد یا نه؟
رو به همسرش کرد و گفت: «گرچه ما ثروتمند نیستیم، میتوانیم یک میهمانی ساده برپا کنیم و به آرزویمان برسیم.»
زن از شنیدن پیشنهاد شوهرش خیلی خوشحال شد.
مرد خداحافظی کرد و از خانه بیرون رفت. خانهی آنها نزدیک مسجد بود. با خود گفت: «ظهر به مسجد میروم، نماز را که خواندند پیش امام علی(ع) میروم و آرزویم را با او در میان میگذارم.»
نماز که تمام شد، خودش را به حضرت رساند، سلام کرد و با او دست داد. نمیدانست آیا حضرت علی(ع) دعوتش را میپذیرد یا نه؟ دلش را به دریا زد و گفت:
– علیجان! من و همسرم در زندگیمان یک آرزو داریم. آرزویمان این است که شبی پا به خانهی ما بگذاری و میهمان ما بشوی. نمیدانم آیا ما را به آرزویمان میرسانی؟
دستش هنوز در دست حضرت علی(ع) بود. حضرت چند لحظه در چهرهی صمیمی مرد نگاه کرد، لبخندی زد و گفت: «میپذیرم؛ اما با سه شرط.»
– هر شرطی باشد، میپذیریم.
– شرط اول آن است، که خودت را به زحمت نیندازی و هرچه در خانه هست، بیاوری.
مرد گفت: «میپذیرم.»
– شرط دوم آن است چیزهایی که در خانه داری، از ما پنهان نکنی.
مرد خندید و گفت: «قبول میکنم.»
– شرط سوم آنکه برای پذیرایی از میهمان، زنت را به زحمت و دردسر نیندازی.
– به روی چشم!
حضرت علی(ع) ادامه داد: «من هم میهمانیِ تو را میپذیرم.»
آن شب ماه و ستارگان از لابهلای شاخههای نخل به خانهی مرد نگاه میکردند. حالا مرد و همسرش حس میکردند در کنار آن میهمان عزیز، به همهی آرزوهایشان رسیدهاند.
مرتضی دانشمند
منبع: عمو روحانی دوست خوب بچه ها