ازدواج می کنیم برای اینکه…
اما اینکه علت واقعیِ تمایل به ازدواج چیست را شاید بتوان بدین گونه بیان نمود:
انسان از ابتدای تولد، با نیازهای متفاوتی مواجه است. یکی از این نیازها، نیاز به محبت دیگران است به گونه
ای که هر نوزادی پس از تولد، محتاج محبت والدین خویش می باشد. اگر یکی از آن دو و یا هر دوی آنها به دلیلی نتوانند به او محبت نمایند، این کودک با کمبود این محبت مواجه خواهد بود و این کمبود، به عنوان یک نیاز تا دوران بزرگسالی در وی باقی خواهد ماند. حتی دیده شده که گاه برخی پسرانی که از کمبود محبت مادری رنج می بردند پس از ازدواج از همسران خویش، محبت مادری را تقاضا می نمودند.
با رشد نوزاد، دایره احتیاجاتش هم وسعت می یابد. علاوه بر محبت والدین نیازمند محبتی دیگر با عنوان «محبت هم بازی»می گردد. کودک در این سن و سال به دنبال یک هم بازی هم سن و سال خود می گردد. حتی اگر پدر و مادرش مدام با او بازی کنند تا یک هم بازیِ هم سن و سال ببیند فورا به سوی او جلب شده و بازیِ با پدر و مادر را فراموش می کند. در اینجا برای این کودک مهم نیست که این هم بازی، آیا همجنس او هست یا نه و یا آیا آشناست یا غریبه و یا حتی آیا از خانواده دوستان است و یا از خانواده دشمنان. او در این سن، فقط به دنبال هم بازی مورد نیاز خود است و با هر کسی که این خصوصیت را دارد به بازی می پردازد.
پس از مدتی، دیگر فقط به دنبال بازی و هم بازی نیست بلکه نیازمندِ به «دوستی» می گردد آنهم دوستیِ کسی که در سن و سال خود و از جنس خودِ اوست. در این سن و سال می بینیم اگر در جمعی، تعدادی دختر یا پسرِ هم سن و سال باشند که بتوانند با هم توافقا مشغول یک بازی شوند، دیگر اصلا به گروه مقابل، اعتنائی نمی کنند و در مثل این موقع ها، این شعار – حداقل در فرهنگ ما – مشهور شده که می گویند: پسر با پسر، دختر با دختر.
کم کم و با رشد کودکان و پا گذاری آنها در عرصه بلوغ، این وضعیت به صورت داغ تری تشدید می شود تا حدی که دوست، حتی می خواهد جای پدر ومادر انسان را در زندگی بگیرد به گونه ای که انسان خیلی حرفهای دلش را می تواند راحت به دوستش بگوید در حالی که مثل این حرف را به هیچ وجه به پدر و مادر خویش نخواهد گفت.
و در نهایت انسان به جائی می رسد که هیچ یک از محبتهای قبلی، دیگر نمی توانند او را ارضا نموده و آرامش دهنده قلب او باشند. محبت مادری – که در هیچ کجای جهان نظیر ندارد-، محبت پدری – که با صلابتی کوه مانند، پشتیبان انسان است-، محبت خواهر و برادری – که حتی با کدورت و دشمنی از بین نخواهد رفت – و محبت دوستان – که در جای خود، بهترین آرامش را برای انسان به ارمغان می آورد-، هیچ یک نمی توانند پاسخگوی نیازِ تازه این فرد باشند. اینجاست که این شخصیت، نیازمند محبتی از جنس دیگر شده است. اینجاست که می خواهد دریچه قلبش را به روی یک عشق پاک بگشاید و محبتِ انسانی از جنسِ مخالف را درون پاک ترین وادی جسمش، نهادینه کند. و اینجاست که نیازمندِ «محبت مونسی همیشگی» به نام همسر می گردد.
این است سیرِ نیازمندی قلب انسان به محبت موجودات زمینی. البته تمام این حرفها برای قلبی است که سیر طبیعی خود را طی نموده باشد – یعنی قلب پاک – والا قلب ناپاک از فهم و درک چنین مفاهیمی عاجز وناتوان است.
پس در واقع ازدواج، پاسخی است درست و طبیعی به یک نیاز مقدس در وجود انسان البته نه هر ازدواجی بلکه ازدواجی صحیح و منطقی که ان شاء الله در ادامه مباحث به چگونگی رسیدن به این ازدواج صحیح و منطقی خواهیم پرداخت.
در نهایت این بحث، شما را متوجه سه نکته اساسی می نمایم که غفلت از آن مشکلاتی را در پی داشته است:
اولا اینکه هیچ یک از این محبت ها، جای دیگری را نخواهد گرفت. انسان همینطور که نیاز به محبت همسر دارد باز هم نیازمند محبت پدر و مادر، خواهر و برادر و دوست و همکار خود می باشد منتهی هر کدام در جای خود و به اندازه مورد نیاز خود. اگر انسانی بخواهد با ازدواج تافته جدا بافته ای از خانواده خود گردد به درستی که وارد مسیر انحراف گردیده و به آرامشی که خدا برایش معرفی نموده نخواهد رسید. پس در این مسیر نباید دچار افراط و تفریط گشت.
ثانیا: انگیزه اصلی ازدواج، پاسخ به همان نیازی است که مورد بحث واقع شد اما معنای این حرف این نیست که تنها انگیزه ازدواج همین است و بس، بلکه در یک ازدواج گاه می توان چند انگیزه را با هم دنبال نمود. مثلا استفاده از لباس هم یکی دیگر از نیازهای انسان است ولی آیا ما که برای خرید لباس می رویم، می گوئیم آنچه اهمیت دارد این است که تن خود را از سرما یا گرما و نگاه نامحرم به هر وسیله ای که شده بپوشانیم و دیگر رنگ و مدل و اندازه آن برای ما فرقی ندارد؟! قطعا اینگونه نیست و نباید انسان با این نگاه، مسأله ازدواج را دنبال کند. اما اینکه چه چیزهای دیگری هم در ازدواج باید مد نظر باشد بحثی است که ما آنرا إن شاء الله در بخش سوم مباحثمان دنبال خواهیم نمود.
و ثالثا: تمام این مباحثی که مطرح شد، صرف نظر از نیاز جنسی انسان به جنس مخالف است که متأسفانه برخی ازدواج را فقط از این دریچه نگاه می نمایند. اگر ازدواج فقط برای چنین چیزی بود، عقل انسان دستور می داد که به همان ازدواج موقت بسنده کند و با ازدواج دائم، خود را درگیر مسؤولیت های ناشی از آن نگرداند. ولی علت حقیقی گرایش به ازدواج دائم، همان است که گفتیم و آن چیزی نیست جز نیاز به مونس همیشگی برای تمامی ادوار زندگی. در این زمینه به این روایت که از امام صادق علیه السلام نقل شده، توجه کنید:
«هنگامی که خداوند تبارک و تعالی، آدم علیه السلام را از گِل خلق نمود و به ملائکه امر کرد و ایشان سجده نمودند، او را به خواب فرو برد سپس حواء علیها السلام را در جایگاهی در پشت وی آفرید (تا اینکه زنان دنباله روی مردان باشند). پس حواء حرکت نمود و آدم متوجه حرکت او شد. وقتی که بیدار شد به حواء ندا شد که «از او فاصله بگیر».
وقتی که آدم علیه السلام به سوی حواء نظر افکند، مخلوقی زیبا از نوع خودش را دید با این تفاوت که او زن بود. پس با او حرف زد و او نیز به همان زبان جوابش را داد.
آدم به او گفت: «تو کیستی؟»
و او گفت: «آفریده ای که خدا او را به صورتی که می بینی، خلقش نمود.»
پس آدم علیه السلام در این هنگام گفت: «پروردگارا، این آفریده زیبائی که نزدیک شدن و نگاه کردنِ به او مرا آرام می سازد، چه چیزی است؟»
و خداوند تبارک و تعالی فرمود که: «ای آدم این کنیز من[۱]، حوّاء است. آیا دوست داری که در کنار تو باشد و مونس و هم صحبت تو و دنباله روی امر تو گردد؟»
عرض نمود: «بله ای پروردگار من. و من به واسطه این لطف، تا پایان عمر سپاسگذار و شکرگذار تو خواهم بود.»
و خداوند عزیز و بلند مرتبه فرمود: «پس او را از من خواستگاری کن چرا که او کنیز من است. تازه او مناسب ازدواج با تو نیز می باشد.»
و در این هنگام خدا قوه شهوت را در وجود انسان قرار می دهد در حالیکه قبل از آن، همه چیز را به او شناسانده بود.
پس حضرت آدم عرض کرد: «ای پروردگار من، من او را از شما خواستگاری می کنم. در مقابل آن شما به چه چیزی راضی می شوید؟»
خداوند عزیز و بلند مرتبه فرمود: «رضایت من در این است که معالم دین مرا به او آموزش دهی.»
حضرت آدم علیه السلام گفت: «اگر تو این را برای من می خواهی، پس من آن را به عهده می گیرم.»
و خداوند عزیز و بلند مرتبه فرمود: «بله من حتما آنرا می خواهم. من حواء را به ازدواج تو درآوردم پس او را همراه خود گردان.»
پس حضرت آدم علیه السلام به حواء علیها السلام گفت: «به سوی من بیا.»
و حضرت حواء گفت: «تو به سوی من بیا.»
و خدای عزیز و بلند مرتبه به آدم علیه السلام دستور داد: «تو به سوی او برو.»
و اگر ماجرا اینگونه نمی شد، زنان برای خواستگاری به سوی مردان می رفتند. این بود قصه حوّاء علیها السلام.[۲]»
در این روایت هم به این نکته اشاره گردیده که نیاز اصلی زن و مرد به یکدیگر، نیاز عاطفی است نه نیاز جنسی. حال اینکه چرا خداوند در این رابطه مقدس، مسائل جنسی را دخیل نموده، خود موضوعی مستقل و دارای حکمت خاص می باشد که از محل کلام ما خارج است.
و در نهایت، توجه شما را به آیه ۲۱ سوره روم جلب می نمایم که می فرماید:
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
«و از نشانه های خدا این است که برای شما از نوع خودتان، همسرانی قرار داد تا با آنها آرامش یابید و باز این که میان شما دوستی و مهربانی ای را قرار داد. همانا در آن نشانه هائی برای افرادی که اهل تفکّر هستند می باشد.»
در این آیه هم، «آرامش یابی» را سرّ و راز پیوند قلبی زن و شوهر، معرفی نموده است و آن را نشانه ای از نشانه های خدا گرفته است. و باز فرموده است نشانه دیگر خدا، دوستی و مهربانی ای است که تا قبل از ازدواج، در میان بسیاری از زن و شوهر ها وجود نداشته و خداوند آنرا در میان ایشان ایجاد نموده است. به راستی این چه محبتی است که از دو انسان کاملا مستقل، یک کانون گرم به نام خانواده ساخته و ایشان را به مرز وابستگی کامل و عدم استقلال عاطفی می کشاند؟!
[۱]- در تعبیر عربی به مرد می گویند « عبد الله » و به زن می گویند « أمه الله » که ترجمه آن در فارسی در مورد مرد بنده خدا و در مورد زن کنیز خداست منتهی ما فارس زبانان به هر دو می گوئیم بنده خدا.
[۲]- « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ ع مِنْ طِینٍ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَهَ فَسَجَدُوا لَهُ أَلْقَى عَلَیْهِ السُّبَاتَ ثُمَّ ابْتَدَعَ لَهُ حَوَّاءَ فَجَعَلَهَا فِی مَوْضِعِ النُّقْرَهِ الَّتِی بَیْنَ وَرِکَیْهِ وَ ذَلِکَ لِکَیْ تَکُونَ الْمَرْأَهُ تَبَعاً لِلرَّجُلِ فَأَقْبَلَتْ تَتَحَرَّکُ فَانْتَبَهَ لِتَحَرُّکِهَا فَلَمَّا انْتَبَهَ نُودِیَتْ أَنْ تَنَحَّیْ عَنْهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهَا نَظَرَ إِلَى خَلْقٍ حَسَنٍ یُشْبِهُ صُورَتَهُ غَیْرَ أَنَّهَا أُنْثَى فَکَلَّمَهَا فَکَلَّمَتْهُ بِلُغَتِهِ فَقَالَ لَهَا مَنْ أَنْتِ قَالَتْ خَلْقٌ خَلَقَنِی اللَّهُ کَمَا تَرَى فَقَالَ آدَمُ ع عِنْدَ ذَلِکَ یَا رَبِّ مَا هَذَا الْخَلْقُ الْحَسَنُ الَّذِی قَدْ آنَسَنِی قُرْبُهُ وَ النَّظَرُ إِلَیْهِ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَا آدَمُ هَذِهِ أَمَتِی حَوَّاءُ أَ فَتُحِبُّ أَنْ تَکُونَ مَعَکَ تُؤْنِسُکَ وَ تُحَدِّثُکَ وَ تَکُونَ تَبَعاً لِأَمْرِکَ فَقَالَ نَعَمْ یَا رَبِّ وَ لَکَ عَلَیَّ بِذَلِکَ الْحَمْدُ وَ الشُّکْرُ مَا بَقِیتُ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَاخْطُبْهَا إِلَیَّ فَإِنَّهَا أَمَتِی وَ قَدْ تَصْلُحُ لَکَ أَیْضاً زَوْجَهً لِلشَّهْوَهِ وَ أَلْقَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ الشَّهْوَهَ وَ قَدْ عَلَّمَهُ قَبْلَ ذَلِکَ الْمَعْرِفَهَ بِکُلِّ شَیْءٍ فَقَالَ یَا رَبِّ فَإِنِّی أَخْطُبُهَا إِلَیْکَ فَمَا رِضَاکَ لِذَلِکَ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ رِضَایَ أَنْ تُعَلِّمَهَا مَعَالِمَ دِینِی فَقَالَ ذَلِکَ لَکَ یَا رَبِّ عَلَیَّ إِنْ شِئْتَ ذَلِکَ لِی فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ شِئْتُ ذَلِکَ وَ قَدْ زَوَّجْتُکَهَا فَضُمَّهَا إِلَیْکَ فَقَالَ لَهَا آدَمُ ع إِلَیَّ فَأَقْبِلِی فَقَالَتْ لَهُ بَلْ أَنْتَ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ ع أَنْ یَقُومَ إِلَیْهَا وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ النِّسَاءُ هُنَّ یَذْهَبْنَ إِلَى الرِّجَالِ حَتَّى یَخْطُبْنَ عَلَى أَنْفُسِهِنَّ فَهَذِهِ قِصَّهُ حَوَّاءَ ص.(«من لا یحضره ال
گردآوری مطالب: زهرا مجیدی