پدر از سرِ کار به خانه میآید. همین که پایش به خانه میرسد، سلامِ سردی میکند و با صدایی نه آرام و نه بلند میگوید: غذا، حاضر است؟
پیام: آماده بودن غذا از هر چیزی مهم تر است. وقتی به خانه رسیدی، قبل از آنکه از احوال خانه بپرسی، از غذا بپرس.
مادر هم جواب سلامش را نصفه و نیمه میدهد و میگوید: بگذار برسی، بعد سراغ غذا را بگیر!
پیام : چیزی که عوض داره گله نداره. وقتی پدر حرفی زد، برای اینکه بتوانیم موتور ایراداتش را خاموش کنی، جوابش را بده و کم نیاور.
پدر، زیر لب حرفهایی میزند و در حالی که عصبانیت از سر و رویش میبارد، به اتاق میرود.
پسر، سلامی میدهد و پدر، در حال روشن کردن تلویزیون، جواب سرد و بیروحی میدهد.
غذا، حاضر شده. مادر، سفره را پهن میکند.
پدر در حال گوش دادن به اخبار است. حتّی فکر کمک کردن به مادر را هم نمیکند. غذا در سفره چیده میشود.
پیام: آماده کردن و چیدن سفره، وظیفه مادر است. نیازی به کمک نیست.
پدر در حالی که چشمی به تلویزیون و چشمی هم به غذا دارد، شروع به خوردن میکند.
اوّلین قاشق را که در دهان میگذارد، ابروانش در هم فرو میرود. چشم از تلویزیون میگیرد و با اخم به مادر، نگاه میکند.
مادر که مشغول کشیدن غذا برای پسر است، هنوز متوجّه اخم پدر نشده.
پدر، غذا را فرو میبَرَد و با عصبانیت میگوید: دیگر در خانه نمک نبود که در این غذا بریزی؟!
پیام: اگر غذا ایراد داشت باید گفت. سر سفره هم باید گفت. قبل از تشکر کردن و تعریف کردن از خوبی ها هم باید گفت. بعدش هم نیازی نیست از خوبی های غذا بگویی.
مادر میگوید: همین است که هست. نمیپسندی یک آشپز استخدام کن.
پدر میخواهد حرفی بزند که مادر ادامه میدهد:
یک روز میگویی غذا، شور است. یک روز از بینمک بودنش گلایه میکنی. یک روز غذایم بوی سوختگی میدهد. یک روز هم که نپخته است.
پیام: کم نیاوریم. موشک جواب موشک. مراقب باش در مسابقه حاضر جوابی از پدر عقب نمانی.
اشک مادر، دمِ مَشکِ چشمش آمده که پدر میگوید: خَر ما از همان کُرّگی دُم نداشت. حالا نمیخواهد آبغوره بگیری.
پیام : اشتباهی را قبول نکن.
بعد هم بیاعتنا به مادر، غذایش را میخورد و تمام هم که شد، بی آن که کلمۀ تشکّرآمیزی از دهانش بیرون بیاید، کنار میرود و دراز میکشد. او حتّی یک قاشق را هم جا به جا نمیکند.
پیام : نه نیازی به تشکر هست و نه نیازی به کمک برای جمع کردن سفره. این کار هم وظیفه مادر است.