گرفته ام دو تا بیست
چه شادمانم امروز
چه لحظه های خوبیست
چون از معلم امروز
گرفته ام دو تا بیست
نوشته بودم انشا
که من چقدر شادم
از این که قلکم را
به جشن هدیه دادم
معلمم نوشته
کنار نمره این را:
یکی برای قلک
یکی برای انشا
دعا
بالن دعای ما چه نرم
میرود به سوی آسمان
باز توی آن نشستهاند
کاروانی از مسافران
در هوای رفتن سفر
سینه میشود پر از امید
با دعا همیشه میشود
تا به بیکرانه پر کشید
باورت نمیشود، دلم
سالها سفر نرفته است
قبل از این مسافرت، دلم
با دعا سفر نرفته است
تقدیم به علی اصغر حسین
کودکی که پر کشید و رفت
خالی است جای کوچکش
خاک کربلا همیشه ماند
تشنهی صدای کوچکش
داشت غربتی همیشگی
چشم آشنای کوچکش
توی ذهن کربلا هنوز
مانده ردّپای کوچکش
حرفهای او بزرگ بود
مثل دستهای کوچکش
ناخدای قلبهای ماست
قلب با خدای کوچکش
آینده را باید بسازی
آینده را باید بسازی
آینده مال توست جانم
اما و شاید را رها کن
حالا بگو: «من می¬توانم»
این حس زیبا می¬تواند
آینده را روشن نماید
آینده¬ای که پیش پایت
هر بار راهی می¬گشاید
آن وقت می¬بینی خودت را
در شکل فردی که جوان است
بر قله دنیا نشسته
در فکر فتح آسمان است
برگرفته از کتاب بهار ماندنی / سروده یحیی علوی فرد